شعر طنز(نامه ي تهران جدید به طهران قدیم)
شعر طنز(نامه ي تهران جدید به طهران قدیم)
الا اي کودکی هایم کجایی؟
کجا شد راه و رسم آشنایی؟
اگر از مخلصت جویاي حالی
به غیر از دوري ات نبود ملالی
شوم قربان تاي دسته دارت
منم در حسرت آن روزگارت
به غیر از چند عکس نصفه-نیمه
ندارم سهم از ایام قدیمه
در آغوش طبیعت بودم آن روز
چه آسوده چه راحت بودم آن روز
تمام اهل تهران بنده را اهل
روند زندگی شان ساده و سهل
تمام خوابهایم بود رنگی
کجا رفتی عمو شهر فرنگی؟!
نمی دانستی آخر مرد چوپان
چراگاه تو را بلعد اتوبان
هواي گلّه بود و بیم گرگت
چه ها آمد از این مار بزرگت
کجا شد باغ و دشت و سیر و گلگشت
شدم تهران ابرشهر درندشت
یهو زرت مرا قمصور کردند
مرا از سادگی ها دور کردند
به جاي صرفه جویی، خودکفایی
تجمل آمد و مصرف گرایی
دگر گم شد چه لوطی و چه مرشد
کجا آواره گشتی بچه مرشد؟!
مدرنیته برایم دوخت پاپوش
خدایا گیوه هاي خوشگلم کوش؟!
خیابانهاي من گرچه شده شیک
به زنجیرم کشیده این ترافیک
فکنده رشته اي بر گردنم دوست
که دائم می کَند از کلّه ام پوست
به یکباره کجا گشتند پنهان
کجاوه، پالکی، هودج، دلیجان؟!
ز بوق و دود خودروهاي طرفه
شده حاصل مرا سرسام و سرفه
ز دود و دم هوایم رنگ خاك است
دلم از بهر اکسیژن هلاك است
کجا شد آن سحرهاي مه آلود
هواي پاکم آخر دود شد دود
کجا رفتند سقاخانه هایم
قناتی نیست دیگر از برایم
دل این مردمان با مد عجین شد
همه تن پوششان تی شرت و جین شد
مد آن دوره حسن خلق و خو بود
مرام خلق حفظ آبرو بود
کجا از شخص سی دي در می آمد
از آنهایی که دیدي در می آمد
کجا شد لوطیان با مرامم
جوانمردان مرد و نیک نامم
جوانمردان تهی کردند منزل
به جایش آمد اوباش و اراذل
از آنسو هر که نامم را شنوده
به سرعت جانب من رو نموده
به ذوق و شوق بسته بار و بندیل
شده آویز بنده عین قندیل!
به زعم خود پی کسبی مناسب
وبالم گشته با یک شغل کاذب
از آنسوتر در این هاگیر و واگیر
سیاست آمه داده به ما گیر
ز دعواهاي حزبی و سیاسی
بگیرم گاه سر درد اساسی
جناح و حزبهاي جور واجور
نموده حال ما را سخت ناجور
میان این و آن گردد زد و خورد
ولی از من دك و دنده شود خرد
چو وقت انتخابات از ره آید
ز غوغایش مرا زحمت فزاید
مرا زین تاب روزافزون تب آید
که جانم از سیاست بر لب آید
بچسبانند تهمت بر رقیبان
که افزونتر شود راي حبیبان
که از روي رقیبان آب بردن
شده الساعه عین آب خوردن
مواد لازم پرونده سازي:
دو من تهمت، سه قطره چسب رازي!
کنون القصه آرامی ندارم
از آن ایام جز نامی ندارم
الا اي یاد تو یار و ندیمم
به قربان تو طهران قدیمم
بکن لطفی براي آشنایت
مگیر از من خیالت را، فدایت!
مرا با یاد خود دمساز گردان
به شهر خاطراتم باز گردان
نظر بده تا دلی را شاد کنی
نظر ندادی الهی باد کنی




